وسوسه های شیطان
وسوسه های شیطان
مرد عابد بنى اسرائیلى به خاطر سالها عبادتش،به آن حد از مقام قرب الهىرسیده بود که بیماران با دعاى او سلامتخود را باز مىیافتند و به اصطلاح مستجابالدعوة شده بود.
روزى،زن جوان زیبایى را که بیمار بود،نزد او آوردند و به امید شفاء در عبادتگاهاو گذاردند و رفتند.
شیطان به وسوسه آن عابد مشغول شد و آن قدر صحنه گناه را در نظرش زینت داد کهعنان اختیار را از کف او ربود،آن چنان که گویا عابد کر و کور گشته و همه چیز را بهدست فراموشى سپرده است.دیرى نپایید که آن عابد دامان«عفت»خویش را به گناهبیالود.پس ارتکاب گناه به خاطر این که احتمال داشت آن زن باردار شود و موجب رسوایى او گردد،باز شیطان و هواى نفس به او پیشنهاد کرد که زن را به قتل رسانده و درگوشهاى از آن بیابان وسیع دفن کند.
هنگامى که برادران دختر،به سراغ خواهر بیمار خویش آمدند و عابد اظهاربىاطلاعى کرد، آنان نسبتبه عابد مشکوک گشته و به جستجو برخاستند و پس ازمدتى،سرانجام جسد خونین خواهر خویش را در گوشه بیابان از زیر خاک بیرونکشیدند.
این خبر در شهر پیچید و به گوش امیر رسید.او با گروه زیادى از مردم به سوىعبادتگاه آن عابد حرکت کرد تا علت این قتل را بیابد.هنگامى که جنایات آن عابدروشن شد،او را از عبادتگاهش فرو کشیدند تا بر دار بیاویزند.
در ادامه این حکایت آمده است:هنگامى که عابد در کنار چوبه دار قرار گرفت،شیطان در نظرش مجسم شد و گفت:من بودم که با وسوسههاى خویش تو را به این روزانداختم،حال اگر آنچه را که من مىگویم،اطاعت کنى،تو را نجات خواهم داد.
عابد گفت:چه کنم؟
شیطان گفت:تنها یک سجده براى من کافى است.
عابد گفت:مىبینى که طناب دار را بر گردن من افکندهاند و من در این حال توانایىسجده بر تو را ندارم.
شیطان گفت:اشارهاى هم کفایت مىکند.
عابد بیچاره نادان،پس از این که با اشاره،سجدهاى بر شیطان کرد،طناب دار گلویشرا فشرد و او در دم جان سپرد.
آرى!شهوت پرستى باعثشد تا آن عابد،ابتدا به زنا آلوده شود و سپس قتل نفسانجام دهد و بعد دروغ بگوید و سرانجام مشرک گردد و بدین ترتیب محصول سالهاعبادت او بر باد رفته و نزد خاص و عام رسوا شود.
همه رنج جهان از شهوت آید که آدم زان برون از جنت آید